.. . ..
و تو انکار کن که هرگز نبوده ای
و من هرگز به نبودن تو
بودن را چنین حقیر نه انگاشته ام...
"عباس معروفی"
و تو انکار کن که هرگز نبوده ای
و من هرگز به نبودن تو
بودن را چنین حقیر نه انگاشته ام...
"عباس معروفی"
آســــمــــون
داره مــــــي بــــــــــــــاره
بـــه خــــاطـــــــــر ِ
مــــــــن . . . !
+فقط میخوام ک این روزا بگذرن ...
ورق ورقــ ِ منـــ
در گُر گرفتگيِ رفتنتـــ
جمع شد ، سياه شد
باد آمد ..
و
همه را با خود برد
( ا.ح )
+ سجادِ خوبم،اولين سالــِ نبودنت رو بر سر ِ مزارت به سوگــ نشستيم ... نفرينــ به دنيايي كه تو رو نداره ..
زیر آسمان
چیز
جدیدی نیست
به جز
من و تو
.
.
منــ
یه سکوتـــــــ ..
تو
یه صدا ..
واسه سکوتـــ ـ بی صدامـــ
+
بگير دستمو
محكمـ
دارمـ
سرد ميشمـ
آرومــ . . .
سردم و آروم
و باز
حس ٍ تلخ ٍ ترديد
نه ... !
دستمو محكم تر بگير ...
همه دارن صدام میزنن
از اون ور خیال
همه میخوان دستامو بگیرن
اما ...
من میخوام فقط دستای تو
منو بردارن و با خودشون ببرن ! ..
مرا دوست داری
درست
همان طور
که
دوست دارم
و این
اصلا
چیز ِ
کمی
نیست ... !
+
آخر ِ اسمت " میم " میزارم
تا همه بدونن
" تو " تمام ِ منی !..
ای مهربان تر از من
-با من
در دست های تو
ایا کدام رمز بشارت نهفته بود؟
کز من دریغ کردی
تنها تویی
مثل پرنده های بهاری در افتاب
مثل زلال قطره ی باران صبحدم
مثل نسیم سرد سحر
-مثل سحر اب
اواز مهربانی تو با من
در کوچه باغ های محبت
مثل شکوفه های سفید سیب
ایثار سادگی ست
افسوس!
ایا چه کس ترا
از مهربان شدن با من
مایوس میکند؟
" حميد مصدق "